Sunday 30 June 2013

کفش هایم کو؟


گمان کنم اگر بخواهم وضعیتم را توصیف کنم شبیه یک بازی کویست کامپیوتر می تواند باشد.. از آن ها که تنهایی و افتاده ای میان یک بیابان یا یک دره.. پر از موجودات عجیب و غریب و حتی آدم خوارها و این چیزها.. و یک سری موجوداتی که شاید قبلا آدم بوده اند اما حالا طلسم شده اند.. 
بعد هم فقط خودت هستی و خودت و مقدار سلاح و ذهنت.. و باید خودت را نجات بدهی..

موجودات طلسم شده با تو طرح دوستی می ریزند و می خواهند تو را به خانه ی خود ببرند و با تو دوستی کنند اما اگر با آن ها هم نشین شوی به تو شهد جادویی می خورانند و روز بعد تو هم طلسم خواهی شد.. بعد برای همیشه راه را گم خواهی کرد


تو در بازی یک یار هم داری.. اما یاری که نصیب من شده خیلی ترسو است.. از هر طرف که می خواهم بروم نهیب می زند که خطرناک است و از این جا هم خطرناک تر و بدتر است و بیا از یک طرف دیگر برویم.. می رویم از یک طرف دیگر برویم باز شروع می کند که نه.. این هم خطرناک است و بیا برویم از یک جای دیگر برویم از این جا بیرون.. خلاصه که این یار تو را می چرخاند درون این دره.. یارت به دنبال بقای خودش است اما قصد نابود کردن تو را ندارد..ولی! اگر نجنبی ممکن است ناخواسته نابودت کند.. چرا که ممکن است در نهان دلش بخواهد که در همین دره برای همیشه بماند.. ولی چون با تو دست یاری داده است نمی تواند این را بازگو کند..

یار من می تواند یک وقت هایی برود یک چیزهایی را پیدا کند یا آماده کند.. و همه اش به تو می گوید تو خیلی زرنگی.. ! این بهترین کمک اوست..
یک تعدادی هم موجودات دیگر هستند که قصد آزار تو را ندارند اما بعضی هایشان از همه چیز می ترسانندت.. یا آدرس های غلط می دهند..
در واقع تو نمی دانی آدرس های آن ها صحیح هست یا نع.. باید طبق تشخیص خودت از پیام های آن ها استفاده کنی..
عده دیگر هستند که اگر بتوانند می خواهند به تو آسیب بزنند.. در صورت نیاز کمکت نمی کنند  و سنگ جلوی پایت می اندازند.. و اگر کنترل اعصابت را از دست بدهی و واکنشی نشان دهی امتیاز از دست می دهی

خلاصه! 

باید از این دره بروی بیرون.. می گویند بیرون دره شرایط بهتر است..البته بعضی ها هم می گویند بدتر است! اما واقعیت این است که نمی دانی حتی بیرون دره چه خبر است! شاید بیرون این دره یا بیابان موجودات وحشتناک تری هم باشند.. 
خون آشام ها حتی

بعضی کاراکترها حتی تصمیم گرفته اند بمانند از ترس خون آشام ها
بعضی کاراکترها از دره ی برده ها و گلادیاتورها آمده اند و همه اش به تو می گویند که این جا حتی جای خیلی خوبی است در مقایسه با آن جا
حتی یارت شبیه آن هاست.. شاید او هم از دره برده ها و گلادیاتورها آمده باشد.. تو که نمی دانی.. تو با او در همین دره آشنا شدی و دست یاری داده ای

حتی شاید وردی جادویی وجود داشته باشد که بشود همین جا را هم شبیه به دره ی آسمانی کرد.. پر از ابر سفید و میوه های خوب و پر از شادی
اما آن ورد را به تو یاد نداده اند...
ممکن است اگر بتوانی یار حقیقی ات را پیدا کنی وقتی دستهایتان را به هم بدهید قدرت جادوییتان آشکار شود و بیابان برهوت را از بین ببرد و موجودات طلسم شده را نجات دهد

شاید هم باید ابزاری پیدا کنی.. شاید قدرت جادویی در خود خود خودت باشد.. و به کس دیگری ربطی نداشته باشد

شاید .. شاید .. شاید.. 

شمشیرم تیز است.. کفش هایم را یافته ام.. اکسیر شفا کمی دارم.. آذوقه به اندازه ی سفری شاید کوتاه تا آبادی دیگر..

آیا هرگز خواهم توانست از این دره بیرون بروم؟؟

باید این کفش ها را به پا کرد.. باید.......

No comments:

Post a Comment