Tuesday 18 December 2012

قداست بکارت ۲



در ادامه پست قبلی باید بگویم که این مساله بکارت یکی از مسایلی است که ذهن مرا زیاد به خودش مشغول کرده. پیش خودم فکر کردم اگر مساله به دلیل اهمیت "تک هم خوابگی" باشد چندان قابل توجیه نیست. چرا که زمانی که شخصی در تعهد شخص دیگری نبوده است و در رابطه دیگری حضور داشته هیچ کجایش عجیب و غریب نیست. خصوصا در جوامعی که این مساله دیگر از درجه اهمیت افتاده است شاهد هستیم که اصولا انسان ها برای برقراری ارتباطی شبیه به ازدواج اصولا اولین همخوابه خود را انتخاب نمی کنند. اولین دلیل که اتفاقا کفایت هم می کند این است که معمولا اولین تجربه چنین رابطه ای در جوامع دیگر در سن نوجوانی روی می دهد که اصولا هیچ یک از طرفین نه آمادگی ذهنی نه آمادگی مالی و نه هیچ آمادگی دیگری برای برقراری یک ارتباط مادام العمر را ندارند. تنها نکته این است که انتظار می رود طرفین یک رابطه مادام که در آن رابطه حضور دارند نسبت به طرف مقابل خود متعهد باشند که این مساله به جز در جوامعی که چند همسری را مجاز می دانند تقریبا در تمامی جوامع به صورت یک مساله اخلاقیِ پذیرفته شده است.

برای این که بتوانم به دلایل ممکن و محتمل چرایی این داستان پی ببرم سعی کردم به این فکر کنم که از نظر فکری و رفتاری چه تفاوتی بین دختری که هرگز رابطه جسمی کامل با کسی برقرار نکرده با کسی که وارد این رابطه شده است به وجود می آید.
اولین تفاوتی که به مشاهده کردم این بود که آدم ها با نزدیک شدن به هم همدیگر را می شناسند.
وقتی زنی وارد رابطه جسمی با مردی می شود کم کم شروع به شناختن او می کند. روحیاتش. درونش. جسمش. توانایی هایش. ناتوانی هایش. باورهایش. تعصب هایش. در چنین رابطه نزدیکی کمتر کسی می تواند خود واقعی اش را مخفی کند مگر این که ارتباط فقط به منظور رابطه جسمی شکلی بگیرد و بعد منتفی شود. وگرنه وقتی رابطه جسمی جزیی از یک ارتباط می شود این ارتباط ناخودآگاه به لایه های عمیق تر وجود آدم ها سرایت می کند. آدم ها می توانند همدیگر را حس کنند. لمس کنند. و تصوراتشان را عینیت ببخشند یا به بوته آزمایش بگذارند.
زنی که وارد چنین رابطه ای شده کم کم با این واقعیت مواجه می شود که طرف مقابلش یک انسان است با تمامی ضعف ها و توانایی های خاص خودش. او هم آدم است. موجود خارق العاده ای نیست که زنی بتواند تمام هستی و نیستی اش را.. تمام زندگی اش را بر مبنای رابطه با او بنا کند. بلکه باید پیش از تکیه کردن به وی خودش را بشناسد. خودش را دریابد. .. این طور است که وابستگی روحی اش به جنس مذکر می تواند به تعادل برسد. دیگر از بدون او بودن نترسد..
همین مساله باعث بروز تفاوت دوم می شود. وقتی یک رابطه از حالت توهم و رویا به شکل واقعی درآمد و امتحانش را در شرایطی پس داد که طرفین اجباری برای ادامه دادنش نداشته باشند - نه این که به دلیل هزینه های سنگین عاطفی و مالی و آبرویی به هر صورتی مجبور به ادامه آن باشند- زن درون رابطه با مردش و خودش ارتباط جدیدی برقرار کرده و در راستای این شناخت و آگاهی جسارت بیشتری پیدا می کند. او جسور می شود.. محکم می شود. به خودش متکی تر می شود.

به این چیزها که خوب فکر می کنم و شواهدش را در دخترهای اطرافم می بینم و آن هایی را که با وجود هزاران محدودیت در جامعه هزینه آزادی فکری خود را داده اند با کسانی که به ارزش های تحمیل شده جامعه تن داده اند و آن ها را پذیرفته اند مقایسه می کنم به این نتیجه می رسم که ترس از همین آگاهی است که باعث شده باورهایی بسیار سفت و سخت با توسل به نام ارزش در جامعه نهادینه شوند که چه بسا ریشه محکمی ندارند. و البته برای تخطی از آن ها چنان هزینه گزافی باید پرداخت که کمتر کسی جسارت حتی برخورد فکری با ان ها را به خود بدهد.

نگارنده از نظرات موافق و مخالف خوانندگان استقبال می کند.

Saturday 17 November 2012

قداست بکارت-۱

گمان کنم زن که باشی یک چیزهایی را هیچ وقت نمی فهمی.. نباید چیز عجیبی باشد.. مرد هم که باشی یک چیزهایی هست که هیچ وقت نمی توانی بفهمی شان. مثل مثلا بارداری.. یا حس زمان زایمان.. یا حتی بی حسی و بی حالی و افسردگی پیش از عادت ماهیانه و درد ناشی از آن را... ولی خب این ها خیلی زنانه است.. در واقع کاملا زنانه است.. البته ممکن هست که نفهمیدنش توسط یک مرد باعث رنج و ناراحتی مخاطب مونثش شود.. و خب طبعا انتظار می رود که مخاطب مذکر خصوصا اگر مخاطب خاص هم باشد کمی  تلاش کند که خودش را در وضعیت مخاطب مونث قرار دهد و وی را درک کند ..

به همین نسبت شاید از مخاطب مونث هم چنین انتظاری برود. خصوصا اگر این مخاطب مونث هم مخاطب خاص باشد

دارم سعی می کنم گاهی اوقات این کار را انجام بدهم

یک نکته اما لازم است بگویم. آن هم این که یک سری مسایل به نظر من در جامعه و فرهنگ ما زیاده از حد درگیر مسایل جنسیت شده است.. خیلی از این مسایل را شاید بشود خیلی راحت تر با کمی از بالاتر نگاه کردن حلشان کرد.. با نگاهی فراتر از مساله جنسیت .. با یک نگاه انسانی فارغ از جنسیت

 

البته حرف هایی که بنده این جا می پرانم صرفا حاصل مشاهدات و تجربیات کاملا شخصی این جانب در محیط هایی است که در حال تجربه گذار سنت به مدرنیته بوده و در محل تقاطع این دو طیف قرار گرفته اند. و البته مطالعه علمی رویشان انجام نشده و لذا قابل استناد هم نمی باشد. و البته خیلی هم باعث خوشوقتی خواهد بود که عکس آن ها مطرح شده و به اثبات برسد

یکی از چیزهایی که من خیلی نمی فهمم که البته اصلا نمی فهمم این است که چرا بکارت یک بانو در جامعه ما این قدر موضوع مهمی است که بعضا به یک نوعی قداست نزدیک می شود؟؟

 بحث من البته ابدا ارزشی نیست و قصد ندارم این مساله را از دیدگاه غلط و درست بودن مورد واکاوی قرار دهم. بلکه تنها تمایل دارم از دیدگاه ریشه ای آن را  موشکافی نمایم

تعمق در این مساله مرا رساند به یک سری چیزهای دیگری که باز هم در نگاه اول از درجه درک بنده خارج بود. لذا ترجیح دادم با یک مقدمه به بیان مساله بپردازم و بعد شاید حتی در یک پست دیگر -بعدی- به مساله مورد سوالم برسم

 

و اما یکی دیگر از آن چیزها که من نمی فهمم این است.. چرا مردها خوششان می آید که یک زن -خصوصا اگر طرف, کس و کار خودشان باشد و خصوصا اگر آن کس و کار به اصطلاح ناموسشان باشد که ما در این جا از عبارت مخاطب خاص برایش استفاده می نماییم- هی برود توی شکم مردهای دیگر؟

یعنی به عبارتی با مردهای دیگر بدرفتاری و خشونت به خرج دهد؟

این مساله را من به کرات دیده ام.. در مورد خودم هم دیده ام. یعنی وقتی با مردی به نحو بدی برخورد می کنم به نظر مردهای دیگر حتی که ربطی به من ندارند هم حرکت جذابی می آید. بماند که در دنیای مردانه سنتی ما به نظر من خیلی مردها اگر با زنی محشور بشوند که یک سر و گردن از نظر شرایط بالاتر از سایر زن های هم زمانش قرار می گیرد محشور شوند همگی همدیگر را رقیب هم می پندارند. در به دست آوردن چه؟؟ شاید حتی دقیقه ای همصحبتی بیشتر با بانوی مذکور

بارها در فیلم های دوره های تازه تجددگرایی در ایران دیده ایم و در کتاب های گویای همان دوران ها خوانده ایم که وقتی قرار بود مردی به همراه همسرش در مجلسی متجدد با حضور بانوان غربی و خصوصا فرنگی شرکت کند عموما برای همراه نبردن همسرش عذری می تراشید و بهانه ای می آورد. اول به آن سبب که به سبب بی حجاب حاضر شدن همسرش در آن مجلس به استهزای دیگران و بهتان بی غیرتی دچار نشود و دوم آن که همسر محترم اصولا خودش هم راضی نبود در چنین جمعی که پای نامسلمان و کافر به آن باز بود و استغفرالله شرب خمر در آن صورت می گرفت پا بگذارد.

اما راستش همیشه به نظر من دلیل سوم ناگفته ای هم وجود دارد و آن این است که اگر نسوان محترمه آقایان نو متجدد در چنین محافلی حاضر می شدند و چشمشان به جز برخی نامسلمانی ها به قسمی از آزادی های بانوان مترقی غربی و احترامی که ایشان در میان جماعت ذکورداشتند می افتاد از به قولی فردا چه کسی می توانست شکل و شمایل ابهت مردان و یک کلام بودن آن ها در تمامی امورات خانه را حفظ نماید؟

 

لذا این بود که آقایان ترجیح می دادن به هر بهانه ای که شده از بابت عدم حضور عیال محترم در چنین محافلی اطمینان حاصل کنند.   و صد البته که هزار و یک دلیل بر لزوم حضور خود ایشان در چنین محافلی وجود داشته است که البته و صد البته قابل درک می باشد


Thursday 15 November 2012

تکامل

مدت هاست می خواهم این حرف ها را بنویسم
این بار اما چند بهانه ترغیبم کرد این کار را انجام دهم


بهانه اول: مطلبی خواندم از ابراهیم نبوی طنز پرداز معروف به نام سیزده تفاوت ما با بقیه. یکی از این تفاوت ها این بود: خانواده!ه
در همه جای دنیا خانواده معمولا دو سال بعد از آشنایی زن و مردی تشکیل می شود و ده سال بعد احتمالا به جدایی می­انجامد. در ایران خانواده بعد از یک عشق ده روزه تشکیل می شود و بعد از دو سال به درگیری می انجامد و زن و مرد سی سال با هم زندگی می کنند!
بهانه دوم: عمویم و زن عمویم بعد از بیست و نه سال زندگی مشترک که از همان سال اول با درگیری های انکار ناپذیری همراه بود از هم جدا شده اند!
بهانه سوم: عمویم و زن عمویم اکنون در خانه­ای زندگی می کنند که نیمی از آن، از آنِ یکی و نیم دیگر از آنِ آن یکی است. لذا یکی در طبقه بالا و یکی در طبقه پایین زندگی می کنند.
چهارم: عموی محترمم در آخرین اظهاراتشان فرموده اند که اگر نیمی از این خانه را به نام فلانی نکرده بودم الان زندگیم سر جایش بود! این قدر پررو نمی شد که کارمان به این جا بکشد.
همه این ها را گفتم که سیر ایجاد سوالات بی پاسخ ذهنم را روشن کرده باشم. این سوالات بسیار فراتر از سوالات واضحی هستند مثل این که عمو جان! آیا زندگی مشترک شما تا قبل از تقسیم خانه مذکور پر از قصه های حور و پری و گل و بلبل بود؟ یا از زمانی که همه افراد خانواده در جریانند شما دو نفر با کمال احترام! مانند موجودات .... با یکدیگر درگیری های جدی داشتید؟ نه! سوالاتی از این قبیل را نمی خواهم مطرح کنم چون هدفم از طرح این موضوع به چالش کشیدن منطق عمو جان یا زن عمو جان یا حتی زیر سوال بردن ایشان نیست. بلکه به شدت دلم می خواهد نوعی تفکر را که پشت این داستان و پشت تمامی داستان های مشابه روزگار ما خوابیده است کالبد شکافی کنم.
سوال من این است: زن چیست؟ جایگاهش کجاست؟ چگونه باید او را حفظ کرد؟ و به چه قیمتی باید نگهش داشت؟
بگذارید اول یک مطلب مدیریتی انگیزشی بگویم که می تواند در این جا و جاهای مشابه مورد استفاده و استناد قرار بگیرد. یک مدل انگیزشی در مدیریت وجود دارد به نام هرم نیازهای مازلو. هرم نیازهای مازلو به اصطلاح نیازهای انسان را در چند طبقه قرار داده است از نیازهای سطح پایین تا نیازهای سطح بالا. ترتیب نیازها به شرح زیر است:
این سلسله مراتب از نیازهای ابتدایی در طبقه پایینی شروع شده و هرچه بالاتر می‌رود نیازهای پیچیده‌تر انسانی را معرفی می‌کند که به ترتیب عبارت‌اند از: نیازهای فیزیولوژیک، نیازهای امنیتی، نیازهای عاطفی، نیازهای اجتماعی- احترامی و نیازهای خودشکوفایی.[۳]ه
طبق نظریه مزلو، هر «نیاز» هرچقدر پایین‌تر قرار داشته باشد، قوی‌تر است و بدون ارضای نیازهای هر طبقه نمی‌توان به طبقه بالاتر دست یافت.[۲]ه
در این جا قصد ندارم در مورد هرم نیازهای مازلو بحث کنم و موارد استثنا برای تقدم و تاخر این نیازها مطرح نمایم. بلکه می­خواهم این هرم را به دلیل این که بر توزیع نرمال انسان ها انطباق دارد بپذیرم.ه
حالا می خواهم نظر شما را به این نکته جلب کنم که احتمالا اگر دور و بر خودتان را نگاه کنید متوجه می شوید که یکی از استراتژی­های بسیار رایج در جامعه ما در بحث شیرینِ نه همسرداری! که زن داری! نیازمند نگاه داشتن زن به نیازهای اولیه و اساسی است. احتمالا بسیاری از مردان غیور میهنمان نمی­دانند که دارند طبق نظریه نیازهای مازلو بر اساس یک اصل اثبات شده مدیریتی و روان شناسانه زن داری! می نمایند، اما مطمئنا به صورت غریزی می دانند زنی که برای سرپناه و حقوق اولیه نیازمند مردش باشد به احتمال زیاد مجبور است! بنیان خانواده را برای آواره نشدن و احتمالا سر گرسنه بر زمین نگذاشتن حفظ نماید!
جالب تر آن است که استناد غالب آقایان اشاره به تعداد زیاد از خانم­هایی است که پس از آن که همسرانشان بدون در نظر گرفتن ظرفیت­ها!! ایشان را بهره مند از حقوق اولیه و ثانویه­شان نموده اند چگونه به اصطلاح "خوشی زیر دلشان زده" و خانه و خانواده را به فروپاشی کشانده­اند. این اصطلاح را تعمدا استفاده می­کنم چرا که به جرات می توانم بگویم از مقبولیت بسیار بالایی نزد هموطنانمان برخوردار است و البته بی­نهایت مایلم آن را به چالش بکشانم.ه
با فرض این که انسان موجودی است کمال طلب و با فرض این که هرم نیازهای مازلو توزیع نرمالی از انسان­ها را در بر می­گیرد و همچنین پذیرفتن این فرض که برخی از آدم ها ظرفیت برخی آزادی ها یا امتیازها را ندارند این سوال مطرح می­شود که بالاخره این ظرفیت ها کجا باید رشد کنند؟ آیا اصلا باید رشد بکنند یا این که مردان ما همیشه جهت سلطه مان بر نیمی از اجتماع از جنس مونث که البته اولا دوستش دارند! دوما برای زندگی به معنای گذران روزگار، خوردن و آشامیدن، عشق بازی، پیدا کردن وسایلشان!، کلکسیون زندگیشان جهت داشتن وجهه اجتماعی، و غیره- به وی محتاجند را برای این که بتوانند کنترلش کنند در پایین ترین سطح انتظارات نگه دارند تا وی آن قدر دغدغه برطرف کردن احتیاجات روزمره خود را داشته باشد که دیگر نتواند چیزی را در درون خود رشد دهد. چرا؟ چون این رشد دادن می تواند مبنای تغییرات ترسناکی در وی گردد. تغییراتی که ممکن است! تاکید می کنم ممکن است باعث شود صاحبش! وی را از دست بدهد و مردانگی و توانمندی هایش زیر سوال برود که اگر فلانی عرضه داشت زنش را می توانست نگه دارد!!ه
البته این روش ها به جز روش هایی شبیه سریع بچه دار شدن و مانور پیروزمندانه دادن بر عشق و عواطف مادری است که پر واضح است بسیاری زنان از برای آن برای همیشه از وجود خود در می گذرند.ه
لازم به ذکر واضحات است که این ظرفیت ها عموما در منزل پدری هم برای دختران قابل رشد نیست چرا که دختری که فرصت رشد ظرفیت هایش را داشته باشد دیگر نخواهد توانست به هر فرمتی از زندگی که البته یکی از آن ها زندگی مادرش خواهد بود- تن دهد. پس پدران علیرغم عشق ورزیدن به دخترانشان در عمق وجودشان از این نکته به خوبی آگاهند که اگر دخترشان فرصت پیدا کردن خودش را داشته باشد اولین کسی که تاوانش را پس خواهد داد پدر مستبد خانواده است که عمری در سایه ناآگاهی همسرش بر وی حکمرانی کرده لذا برای بقای عمر این حاکمیت بهتر است دختر فرمانبرداری را از مادر بیاموزد. این چیزی است که من نام زنده به گور کردن مدرن به آن می دهم. غافل از آن که این تداوم این جریان به بروز چرخه ای معیوب می انجامد که گریز از آن غیر ممکن که نه اما بسیار سخت، طاقت فرسا و زمان بر خواهد بود و هر دوره زمانی آن دست کم یک نسل به طول می انجامد چرا که حاصل تربیت چنین دخترانی، مادرانی هستند که پسرانی خواهند زایید که به پدران گذشته خود تبدیل خواهند شد و این داستان غمناک همچنان ادامه خواهد یافت.ه
و اما اگر
مردانمان مردانگیشان را آن جایی به بوته آزمایش بگذارند که باید و به جایش دست از اثبات آن در تسلط بر موجودی که از نظر جسمی از ایشان ضعیف تر است بردارند؛
اصطلاح خوشی زیر دل زدن را از فرهنگمان حذف کنیم و بپذیریم تامین هر نوع از نیازی بیدار کننده رده های دیگری از نیازهای روحی و جسمی است؛
زن را به عنوان موجودی بپذیریم که پس از برطرف شدن نیازهای اولیه اش و بدون ترس از عواقب جدایی از مردی به میل خودش کنار وی بماند؛
خطر کنیم و اجازه دهیم به قیمت بروز احتمالات دردناک، ظرفیت های نیمی از جامعه فرصت رشد پیدا کند، سرش بادی بخورد و بتواند به جای آن چه که قرن ها و نسل ها به وی دیکته کرده اند به آن چه در اعماق وجودش مدفون شده بیندیشد، خود را بکاود و بذر درونش را شکوفا کند؛
و هزینه این خطر کردن را بپردازیم؛
چرا که زنانی در این میان جرات ترک خانواده را پیدا خواهند کرد، زنانی پیش از رشد ظرفیت ها به خطا خواهند رفت، زندگی هایی از هم خواهد پاشید، در مردانی به دیده تحقیر نگاه خواهد شد، زنان بسیاری به دلیل شناخت کمشان از آزادی آن را اشتباهی خواهند خواند و پشیمان خواهند شد
اما در عوض آن چه به دست می آید یک نسل تجربه خواهد بود برای سعادت فرزندان، زنان و مردان آینده سرزمینی که سیر تکامل را طی می کند و تغییر و تکامل همیشه سخت و دردناک است