مدت هاست می خواهم
این حرف ها را بنویسم
این بار اما چند
بهانه ترغیبم کرد این کار را انجام دهم
بهانه اول: مطلبی خواندم از ابراهیم
نبوی طنز پرداز معروف به نام سیزده تفاوت ما با بقیه. یکی از این تفاوت ها این
بود: خانواده!ه
در همه جای دنیا خانواده معمولا دو سال
بعد از آشنایی زن و مردی تشکیل می شود و ده سال بعد احتمالا به جدایی میانجامد. در
ایران خانواده بعد از یک عشق ده روزه تشکیل می شود و بعد از دو سال به درگیری می
انجامد و زن و مرد سی سال با هم زندگی می کنند!
بهانه دوم: عمویم و زن عمویم بعد از
بیست و نه سال زندگی مشترک که از همان سال اول با درگیری های انکار ناپذیری همراه
بود از هم جدا شده اند!
بهانه سوم: عمویم و زن عمویم اکنون در
خانهای زندگی می کنند که نیمی از آن، از آنِ یکی و نیم دیگر از آنِ آن یکی است.
لذا یکی در طبقه بالا و یکی در طبقه پایین زندگی می کنند.
چهارم: عموی محترمم در آخرین اظهاراتشان
فرموده اند که اگر نیمی از این خانه را به نام فلانی نکرده بودم الان زندگیم سر
جایش بود! این قدر پررو نمی شد که کارمان به این جا بکشد.
همه این ها را گفتم که سیر ایجاد سوالات
بی پاسخ ذهنم را روشن کرده باشم. این سوالات بسیار فراتر از سوالات واضحی هستند
مثل این که عمو جان! آیا زندگی مشترک شما تا قبل از تقسیم خانه مذکور پر از قصه
های حور و پری و گل و بلبل بود؟ یا از زمانی که همه افراد خانواده در جریانند شما
دو نفر با کمال احترام! مانند موجودات .... با یکدیگر درگیری های جدی داشتید؟ نه!
سوالاتی از این قبیل را نمی خواهم مطرح کنم چون هدفم از طرح این موضوع به چالش
کشیدن منطق عمو جان یا زن عمو جان یا حتی زیر سوال بردن ایشان نیست. بلکه به شدت
دلم می خواهد نوعی تفکر را که پشت این داستان و پشت تمامی داستان های مشابه روزگار
ما خوابیده است کالبد شکافی کنم.
سوال من این است: زن چیست؟ جایگاهش
کجاست؟ چگونه باید او را حفظ کرد؟ و به چه قیمتی باید نگهش داشت؟
بگذارید اول یک مطلب مدیریتی انگیزشی
بگویم که می تواند در این جا و جاهای مشابه مورد استفاده و استناد قرار بگیرد. یک
مدل انگیزشی در مدیریت وجود دارد به نام هرم نیازهای مازلو. هرم نیازهای مازلو به
اصطلاح نیازهای انسان را در چند طبقه قرار داده است از نیازهای سطح پایین تا
نیازهای سطح بالا. ترتیب نیازها به شرح زیر است:
این سلسله مراتب از نیازهای ابتدایی در
طبقه پایینی شروع شده و هرچه بالاتر میرود نیازهای پیچیدهتر انسانی را معرفی میکند
که به ترتیب عبارتاند از: نیازهای فیزیولوژیک، نیازهای امنیتی، نیازهای عاطفی،
نیازهای اجتماعی- احترامی و نیازهای خودشکوفایی.[۳]ه
طبق نظریه مزلو، هر «نیاز» هرچقدر پایینتر
قرار داشته باشد، قویتر است و بدون ارضای نیازهای هر طبقه نمیتوان به طبقه
بالاتر دست یافت.[۲]ه
در این جا قصد ندارم در مورد هرم
نیازهای مازلو بحث کنم و موارد استثنا برای تقدم و تاخر این نیازها مطرح نمایم.
بلکه میخواهم این هرم را به دلیل این که بر توزیع نرمال انسان ها انطباق دارد
بپذیرم.ه
حالا می خواهم نظر شما را به این نکته
جلب کنم که احتمالا اگر دور و بر خودتان را نگاه کنید متوجه می شوید که یکی از
استراتژیهای بسیار رایج در جامعه ما در بحث شیرینِ نه همسرداری! که زن داری!
نیازمند نگاه داشتن زن به نیازهای اولیه و اساسی است. احتمالا بسیاری از مردان
غیور میهنمان نمیدانند که دارند طبق نظریه نیازهای مازلو بر اساس یک اصل اثبات
شده مدیریتی و روان شناسانه زن داری! می نمایند، اما مطمئنا به صورت غریزی می
دانند زنی که برای سرپناه و حقوق اولیه نیازمند مردش باشد به احتمال زیاد مجبور
است! بنیان خانواده را برای آواره نشدن و احتمالا سر گرسنه بر زمین نگذاشتن حفظ
نماید!
جالب تر آن است که استناد غالب آقایان
اشاره به تعداد زیاد از خانمهایی است که پس از آن که همسرانشان بدون در نظر گرفتن
ظرفیتها!! ایشان را بهره مند از حقوق اولیه و ثانویهشان نموده اند چگونه به
اصطلاح "خوشی
زیر دلشان زده"
و خانه و خانواده را به فروپاشی کشاندهاند. این اصطلاح را تعمدا استفاده میکنم
چرا که به جرات می توانم بگویم از مقبولیت بسیار بالایی نزد هموطنانمان برخوردار
است و البته بینهایت مایلم آن را به چالش بکشانم.ه
با فرض این که انسان موجودی است کمال
طلب و با فرض این که هرم نیازهای مازلو توزیع نرمالی از انسانها را در بر میگیرد
و همچنین پذیرفتن این فرض که برخی از آدم ها ظرفیت برخی آزادی ها یا امتیازها را
ندارند این سوال مطرح میشود که بالاخره این ظرفیت ها کجا باید رشد کنند؟ آیا اصلا
باید رشد بکنند یا این که مردان ما همیشه جهت سلطه مان بر نیمی از اجتماع – از جنس مونث – که البته اولا دوستش
دارند! دوما برای زندگی – به معنای گذران روزگار، خوردن و آشامیدن، عشق بازی، پیدا کردن
وسایلشان!، کلکسیون زندگیشان جهت داشتن وجهه اجتماعی، و غیره- به وی محتاجند را
برای این که بتوانند کنترلش کنند در پایین ترین سطح انتظارات نگه دارند تا وی آن
قدر دغدغه برطرف کردن احتیاجات روزمره خود را داشته باشد که دیگر نتواند چیزی را
در درون خود رشد دهد. چرا؟ چون این رشد دادن می تواند مبنای تغییرات ترسناکی در وی
گردد. تغییراتی که ممکن است! تاکید می کنم ممکن است باعث شود صاحبش! وی را از دست
بدهد و مردانگی و توانمندی هایش زیر سوال برود که اگر فلانی عرضه داشت زنش را می
توانست نگه دارد!!ه
البته این روش ها به جز روش هایی شبیه
سریع بچه دار شدن و مانور پیروزمندانه دادن بر عشق و عواطف مادری است که پر واضح
است بسیاری زنان از برای آن برای همیشه از وجود خود در می گذرند.ه
لازم به ذکر واضحات است که این ظرفیت ها
عموما در منزل پدری هم برای دختران قابل رشد نیست چرا که دختری که فرصت رشد ظرفیت
هایش را داشته باشد دیگر نخواهد توانست به هر فرمتی از زندگی – که البته یکی از آن
ها زندگی مادرش خواهد بود- تن دهد. پس پدران علیرغم عشق ورزیدن به دخترانشان در
عمق وجودشان از این نکته به خوبی آگاهند که اگر دخترشان فرصت پیدا کردن خودش را
داشته باشد اولین کسی که تاوانش را پس خواهد داد پدر مستبد خانواده است که عمری در
سایه ناآگاهی همسرش بر وی حکمرانی کرده لذا برای بقای عمر این حاکمیت بهتر است
دختر فرمانبرداری را از مادر بیاموزد. این چیزی است که من نام زنده به گور کردن
مدرن به آن می دهم. غافل از آن که این تداوم این جریان به بروز چرخه ای معیوب می
انجامد که گریز از آن غیر ممکن که نه اما بسیار سخت، طاقت فرسا و زمان بر خواهد
بود و هر دوره زمانی آن دست کم یک نسل به طول می انجامد چرا که حاصل تربیت چنین
دخترانی، مادرانی هستند که پسرانی خواهند زایید که به پدران گذشته خود تبدیل
خواهند شد و این داستان غمناک همچنان ادامه خواهد یافت.ه
و اما اگر
مردانمان مردانگیشان را آن جایی به بوته
آزمایش بگذارند که باید و به جایش دست از اثبات آن در تسلط بر موجودی که از نظر
جسمی از ایشان ضعیف تر است بردارند؛
اصطلاح خوشی زیر دل زدن را از فرهنگمان
حذف کنیم و بپذیریم تامین هر نوع از نیازی بیدار کننده رده های دیگری از نیازهای
روحی و جسمی است؛
زن را به عنوان موجودی بپذیریم که پس از
برطرف شدن نیازهای اولیه اش و بدون ترس از عواقب جدایی از مردی به میل خودش کنار
وی بماند؛
خطر کنیم و اجازه دهیم به قیمت بروز
احتمالات دردناک، ظرفیت های نیمی از جامعه فرصت رشد پیدا کند، سرش بادی بخورد و
بتواند به جای آن چه که قرن ها و نسل ها به وی دیکته کرده اند به آن چه در اعماق
وجودش مدفون شده بیندیشد، خود را بکاود و بذر درونش را شکوفا کند؛
و هزینه این خطر کردن را بپردازیم؛
چرا که زنانی در این میان جرات ترک
خانواده را پیدا خواهند کرد، زنانی پیش از رشد ظرفیت ها به خطا خواهند رفت، زندگی
هایی از هم خواهد پاشید، در مردانی به دیده تحقیر نگاه خواهد شد، زنان بسیاری به
دلیل شناخت کمشان از آزادی آن را اشتباهی خواهند خواند و پشیمان خواهند شد
اما در عوض آن چه به دست می آید یک نسل
تجربه خواهد بود برای سعادت فرزندان، زنان و مردان آینده سرزمینی که سیر تکامل را طی می کند و تغییر و تکامل همیشه سخت و دردناک است